۲۲ اردیبهشت، روز تولد ذهن زیبا است. مریم میرزاخانی با اینکه به بالاترین درجه موفقیت علمی در زندگی حرفه ای خود رسید، باز هم، نمادی از مظلومیت، حسرت و بغض فروخورده، دختر شرقی و زن ایرانی است. نمادی از آه و اشک؛ مثل یک رویای ناتمام !
با اینکه ثروت و سرمایه جهانی بود اما در جامعه خودش، جای چندانی و مجال برای زندگی توام با بالندگی نداشت. سالها در سکوت و گمنامی درس خواند و فکر کرد و آینده بافت و روزی که زبان به سخن گشود، مرگ او را در غربت و کوچه ای خلوت، گیر آورد و زندگی اش را قاپید!
مرگ زودهنگام او فرصت زیبای تخیل، رویاپردازی و همزاد پنداری را ازدختران ایرانی گرفت. او نمادی از ناکامی ها و شکست های تاریخی ما ایرانیان در یک قدمی پیروزی هم بود.
شک ندارم که مریم میرزاخانی در آخرین لحظات عمرش هم به اعدادی فکر می کرد که جمع آنها می توانست بر جبر زمانه پیروز شود و خرسندی و خوشحالی جمعی بیاورد. او اگر می ماند، حتما معادلات مجهول زیادی را حل می کرد و برای درها و راههای بسته زیادی، کلیدی و فرمولی و راه حلی می یافت.
مریم دردانه ای از نسل مغضوب ما بود. مایی که با ریاضی و حساب و کتاب میانه ای نداشتیم ؛اما به خاطر اینکه او زنده بماند و نرود، حتی حاضر بودیم همه معلمان ریاضی را ببخشیم. حاضر بودیم دوباره بر گردیم و سرکلاس ریاضی بنشینیم و او با خط کشی در دست بیاید مشق ریاضی ما را خط بزند و بگوید هزار بار دیگر بنویسید.
او شاید تنها معلم ریاضی بود که برای بودنش و ماندنش دعا کردیم. غروب مریم، نشانه یکی از هزاران دعا و آرزوهای مستجاب نشده ما نیز هست. برای آمدن کسی مثل او، حتما وقت زیادی از تاریخ گرفته خواهد شد!